معنی بلاهت ، سفاهت ، سفه

حل جدول

بلاهت ، سفاهت ، سفه

نادانی و کم خردی


بلاهت، سفاهت

نادانی و کم خردی


سفاهت

نادانی و کم خردی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سفه

نادانی، کم‌خردی، بلاهت


سفاهت

ابلهی، بلاهت، بی‌خردی، بی‌عقلی، حمق، دیوانگی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی،
(متضاد) دانایی


بلاهت

ابلهی، حماقت، حمق، سبک‌مغزی، سفاهت، کم‌خردی، نادانی،
(متضاد) حکمت، دانایی


سفاهت کردن

ابلهی کردن، بلاهت کردن، بیخردی کردن، دیوانگی کردن

لغت نامه دهخدا

بلاهت

بلاهت. [ب َ هََ] (از ع، اِمص) بلاهه. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات). بی عقلی. نادانی. حماقت. گولی. (ناظم الاطباء). سلیم دلی. (بحرالجواهر). ابلهی. کم خردی. ساده دلی. حمق. غباوت. رعونت. سفه. سخافت. کانائی. و رجوع به بلاهه شود. || ضعف و سستی در رأی و تدبیر. (ناظم الاطباء).


سفاهت

سفاهت. [س َ هََ] (ع اِمص) فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل. (غیاث). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل. (آنندراج). سفاهه:
اگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی.
ناصرخسرو.
بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا
اینند که در دین فقها آن سفهااند.
ناصرخسرو.
سخن نگویند الا بسفاهت.
سعدی (گلستان).
زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی). || جنجال و ستیزه: شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147).


سفه

سفه. [س َ ف َه ْ] (ع اِمص) سبکی عقل و نادانی. (غیاث). سبک خردی. ناخردمندی. (زمخشری). سبکی عقل یا بی خردی. ضد حلم و نادانی. (آنندراج):
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست.
ناصرخسرو.
نه من قرین وجودم سفه بود گفتن
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
اثیرالدین اخسیکتی.
دور دور از عقل چون در پای او
تا جنون باشد سفه فرمای او.
(مثنوی چ خاور ص 101).

سفه. [س َ ف َه ْ] (ع مص) بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن. || هلاک و تباه گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). || زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن. (آنندراج). || بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || باز داشته شدن یا بازماندن. || فراموش کردن حصه ٔ خود را. (آنندراج). || نادانی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). سبکی عقل یا بی خردی ضد حلم و نادانی. || اسراف نمودن در شراب پس از خوردن آن را به اندازه. (آنندراج).

سفه. [س َف ْه ْ] (ع مص) غالب آمدن و دشنام. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || در اصطلاح اخلاق سبکی که عارض انسان شود از شادی و غضب و او را وادارد که کاری برخلاف عقل و شرع کند. (تعریفات جرجانی).

فرهنگ عمید

بلاهت

از حیث رٲی و عقل ضعیف شدن، نادان شدن، نادانی، کودنی، ضعف عقل،


سفاهت

نادانی، بی‌خردی، کم‌عقلی،

فرهنگ معین

سفاهت

(مص ل.) بی - خردی کردن، (اِمص.) بی خردی. [خوانش: (س هَ) [ع. سفاهه]]

معادل ابجد

بلاهت ، سفاهت ، سفه

1129

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری